جمعه دو هفته قبل -روز نهم همین ماه- موقع بالا رفتن از دامنه توچال برگشتم و به شهرمان نگاه
کردم؛ یک خط سیاه روی افق تمام شهر را پوشانده، بالاترش آسمان آبی است اما پایین
آن خط تا روی زمین یک چیزِ مهیبِ خاکستری، گازآلوده و تیره روی شهر را گرفته، روی
تمام ساختمانهای شهر را و فضای بالای سر تمام راهها را، چیزی که از پنجرهها و هواکشها نفود میکند به داخل خانهها، و از آنجا با یک نفس
فرومیرود به ریهها و با جریان خون در همهی رگهای تن و بدن پخش میشود و به هر
سلول سهم میرسد! و اگر بدن بدنِ یک مادر باردار باشد از بند ناف او فرو میشود
به جان نوزاد در شکمش.
چیزی
که با هر بار تنفس مقدار بیشتری از آن وارد جانمان میشود، زهری که مدام مصرف
میکنیم.
آن غول مهیب دودآلود که نام نحسش را «آلودگی هوا» گذاشتهاند دشمن همهی ماست، بزرگترین دشمن ملت ما در تاریخ مان، کشنده ترین و بیرحمترین والبته خونسردترینشان، دشمنی که به طور میانگین از عمر هر شهروند تهرانی پنج سال را دزدیده است، پنج سال یعنی 48300 ساعت از عمر از تنها سرمایهای که داریم.
بیایید چند ساعت از عمرمان را برای مبارزه با این دشمن مهیب این غولِ دودآلود بگذاریم بخاطر زندگی، بخاطرِ جانِ عزیزانمان میشود جانها را پس گرفت.
آن غول مهیب دودآلود که نام نحسش را «آلودگی هوا» گذاشتهاند دشمن همهی ماست، بزرگترین دشمن ملت ما در تاریخ مان، کشنده ترین و بیرحمترین والبته خونسردترینشان، دشمنی که به طور میانگین از عمر هر شهروند تهرانی پنج سال را دزدیده است، پنج سال یعنی 48300 ساعت از عمر از تنها سرمایهای که داریم.
بیایید چند ساعت از عمرمان را برای مبارزه با این دشمن مهیب این غولِ دودآلود بگذاریم بخاطر زندگی، بخاطرِ جانِ عزیزانمان میشود جانها را پس گرفت.
20
دی 92